نویسنده: محمد حنیف




 

قصه‌گویی تجربه‌ی مشترک همه‌ی انسان‌هاست. کمتر کسی از برپایی چنین جلساتی، خصوصاً در دوره‌ی کودکی خاطره‌ی تلخی دارد و شاید هیچ انسانی را نتوان یافت که چنین تجربه ی نداشته باشد. پس بی‌جا نیست اگر قصه‌گویی را قدیمی‌ترین، ماندگارترین و گسترده‌ترین هنر انسانی بدانیم که پیشرفت علم، نه تنها از رونق آن نکاسته، که بر ظرافت‌ها و ارزش‌های آن افزوده است. با این حال در تعریف این عمومی‌ترین تجربه‌ی بشری نیز اختلاف نظر وجود دارد.
بعضی قصه‌گویی را هنر نقل قصه به نثر یا به نظم توسط شخصی و برای یک یا چند شنونده تعریف کرده‌اند . اینان معتقدند این هنر- که اصلی‌ترین هدفش سرگرمی است- می‌تواند با حرکات قصه‌گو، تغییر صدا، موسیقی، نمایش عکس و ... همراه باشد.
بیشتر فرهنگ‌های جدید، قصه‌گو را، نخست، کسی که داستان می‌گوید یا می‌نویسد و سپس همچون شخصی که مهمل می‌بافد، تعریف می‌کنند. تا قرن نوزدهم، این واژه به معنای دوم به کار برده می‌شد و تعریف نخست به طور کلی برای توصیف قصه‌گویان شرق، کشورهای شرق مدیترانه و یا افریقای شمالی به کار می‌رفت.
قدیمی‌ترین کاربرد عبارت انگلیسی storyteller (قصه‌گو) را که در فرهنگ انگلیسی آکسفورد نقل شده، استیل در سال 1709 ذیل کلمه‌ی taller (یاوه گو) آورده است، اما پیداست که این واژه، پیش از آن تاریخ به گونه‌ای وسیع‌تر به کار رفته است. همین فرهنگ در توضیح کلمه‌ی «قصه» (story) سطری از شعرهای ویلیام دانبار را می‌آورد: «بعضی می‌خوانند، بعضی می‌رقصند، بعضی قصه می‌گویند.» خواه واژه‌ی قصه‌گو (یا مترادف آن در زبان‌های دیگر) معمول بوده باشد یا نه، قصه‌گویی مسلماً از دیرباز گونه‌ای سرگرمیِ شناخته و متداول بوده است. (1)
در مقاله‌ی «قصه‌گویی و رسانه» این هنر چنین تعریف شده است: «قصه‌گویی عبارت است از نقل یک قصه برای یک یا چند شنونده از طریق صدا و حرکات. قصه‌گویی همانند خواندن یک داستان با صدای بلند و یا از بر خواندن یک قطعه‌ی ادبی از طریق حافظه یا بازی کردن یک نمایش نیست. قصه‌گو با چشمان مخاطبانش نگاه می‌کند و با همراهی آنها قصه را می‌سازد. قصه‌گو با دیدن، شروع می‌کند و از طریق صدا و حرکات، یک سلسله تصورات روانی را بازآفرینی می‌کند.»

مخاطبان از نخستین لحظه‌ی شنیدن با زیرچشمی نگاه کردن، خیره شدن و یا خواب آلودگی، در جریان این هنر دخالت دارند. پس هر یک از شنوندگان، همانند قصه‌گویان، عملاً در حال ساختن یک مجموعه‌ی داستان خیالی ناشی از معانی لغات، حرکات و صداهایی که قصه‌گو بیان می‌کند.

«قصه‌گویی در شکل سنتی‌اش یک ارتباط مستقیم و بی‌واسطه بین قصه‌گو و حاضران است. وقتی این پیوند جادویی برقرار شد، قوه ی تخیل به جنبش در می‌آید و شنونده با تصاویری که به کمک قصه‌گو در ذهن می‌سازد، به دنیای دیگری گام می‌گذارد.» (1)
یک قصه‌گوی دیگر نیز از قصه‌گویی چنین تعریفی ارائه می‌دهد: «قصه‌گویی هنر روایت شفاهی است که طی آن قصه‌گو با یک یا چندین مخاطب درکارش سهیم می‌شود.» (3)
ایتا سادو (4) قصه‌گوی کانادایی که زندگی‌اش را وقف قصه‌گویی برای کودکان بالای ده سال کرده است، معتقد است، قصه‌گوی واقعی مستلزم بدیهه‌گویی پایدار و مشارکت مخاطبان است. (5)
یوسف صدیق از استادان دانشگاه هنر، دو ویژگی عمومی قصه‌ها و افسانه‌های عامیانه را، زبان عامیانه و مضمون مردمی آنها می‌داند و خصوصیت اصلی این قصه‌ها را شفاهی بودن آنها ذکر می‌کند. (6)
براندا بریسفورد، (7) قصه‌گوی استرالیایی، در این مورد چنین می‌گوید: قصه‌گویی‌ای که من انجام می‌دهم یک سنت و روایت شفاهی است. قصه‌گویی مورد نظر من، گفتن قصه است نه خواندن آن. قصه‌گوی سنتی به جای خواندن از روی یک کتاب، فقط از صدا و حرکات بدن برای گفتن قصه استفاده می‌کند.
این سنت به زمان‌های خیلی دور بر می‌گردد، به زمانی که هنوز کتاب‌ها وارد زندگی ما نشده بودند. این روش قصه‌گویی به شنونده اجازه می‌دهد از تخیل و روش خودش برای تفسیر قصه استفاده کند.
قصه برای توسعه و پیشرفت زبان بچه ها، مهارت‌های ادبی آنها، مهارت‌های شنیداری و مهارت‌های ارتباطی آنها مفید است. با ظهور تلویزیون و رایانه بسیاری از ما استفاده از تخیلاتمان را متوقف کرده‌ایم، در حالی که قصه‌گویی به تخیل بال و پر می‌دهد.

فولکه تگادف در تعریف هنر قصه‌گویی، بر رو در رو بودن قصه‌گو و مخاطب و ایجاد رابطه تأکید می‌کند. وی برقراری رابطه بین دهان قصه گو و قوه‌ی شنوایی شنوندگان را هنر قصه‌گویی تلقی نمی‌کند، بلکه معتقد است قصه‌گویی، هنر برقراری رابطه میان قلب‌هاست، بی‌هیچ ابزار غیر انسانی و تنها با کلمات، زبان، چشم و بدن و به کمک روح و قلبی که درهایش را برای پذیرش ارتباط باز کرده است. تگادف قصه‌گویی را هنری متمایز از بازیگری می‌داند، ولی در عین حال در تعریف کار خود در مقام یک قصه‌گو، به استفاده از حرکات سر و گردن، چهره، چشم و بدن اشاره می‌کند. از نظر او آنچه حرکات قصه‌گو را از بازیگر متمایز می‌سازد، ارتباط دو طرفه‌ی قصه‌گو و مخاطب اوست. وی با تکیه بر این مسئله از ضرورت ارتباط و ضرورت شنیدن در دنیایی سخن می‌گوید که روز به روز افرادش کمتر با هم سخن می‌گویند و مشغله‌ی زندگی کمتر به آنان اجازه‌ی شنیدن می‌دهد، به همین دلیل می‌نویسد: «قصه‌گویی جدید و هنر نقالی قرن بیستم هنر شنیدن است و خالص‌ترین شکل گفت و گو و ارتباط میان قلب‌ها و ارواح انسان‌های قرن بیستم به شمار می‌رود. کار من سرگرم کردن مردم نیست، کار من، به یادآوردن و برانگیختن نیاز به برقراری ارتباط و نشان دادن راه آن است، نشان دادن و آموختن توانایی برقراری ارتباط میان انسان‌ها در قرنی که رایانه، دورنویس، تلویزیون و تلفن، رایج‌ترین وسایل ارتباطی و توصیفگر، مفهوم واقعی ارتباطات انسانی هستند. ارتباط واقعی، ارتباط میان دو انسان است. وقتی با یکدیگر صحبت می‌کنیم، همواره درصدد یافتن قواعدی برای ارتباط هستیم. من باید روشن و واضح و صحیح صحبت کنم تا شما حرف‌های مراد درک کنید. من برای انجام دادن این کار علاوه بر کلمات از زبان بدن نیز استفاده خواهم کرد. پس باید زبان بدنم را نیز بشناسم. با ارسال مجموعه‌ی این پیام‌های روشن است که مقصود خودم را به شما می‌فهمانم و شما نیز باید نشانه‌ها و علائمی را ارسال کنید تا من از علاقه‌ی شما به درک و برقراری رابطه مطمئن شوم. با نگاهی که به من دوخته‌اید و با اشتیاقی که از طریق چشمانتان و حرکات سر و گردن و چهره منتقل می‌کنید، مرا تشویق می‌کنید و من نیز به نوبه‌ی خود به اشتیاق شما دام نخواهم زد و به این ترتیب رابطه برقرار خواهد شد. تلویزیون، دورنویس، رایانه و ... هرگز چنین کارکردی نداشته‌اند . اینها همان کارهایی است که من هنگام قصه‌گویی روی صحنه انجام می‌دهم، مدام در جست‌و‌جوی یافتن بهترین شکل بیان و برقراری رابطه با ده‌ها و صدها مخاطب هستم. نسبت به هر واکنشی واکنش نشان می‌دهم. سعی می‌کنم خستگی، بی‌حوصلگی و هر پدیده‌ی دیگری را در مخاطب، حتی اگر یک نفر از میان هزار نفر باشم، بیابم و آن را برطرف کنم و توجه خسته‌ترین و بی‌حوصله‌ترین و ناآزموده‌ترین مخاطب را چنان به خود جلب کنم که جادوی ارتباط را درک کند. قصه‌گو روی صحنه، بیش از هر چیز سعی می‌کند درهای روح و ذهن و شخصیت خود را به روی مخاطب خود باز کند. او سعی می‌کند با تمام قلب و ذهن و روحش حضور داشته باشد تا همین نیاز را نیز در تماشاگر خود بیدار کند. او سعی می‌کند تماشاگرانش را نیز به چنین نقطه‌ای برساند، تا آنها نیز قلب‌هایشان را باز کنند و خود را از همه‌ی قیود رها کنند و با همه‌ی قلب و روح خود حضور یابند و در روند برقراری رابطه شرکت کنند، با همه‌ی روح و قلب، پاک و صمیمی، نه با ذهنیت آسیب دیده از بغرنجی‌ها و دشواری‌های قرن بیستم. تنها در این صورت است که رابطه‌ای واقعی برقرار می‌شود، چیزی میان دو طرف، قصه‌گو و مخاطب، میان دو انسان جریان می‌یابد. » (8)

رُزماری هارتون دیگر قصه‌گوی استرالیایی نیز در تعریف قصه‌گویی می‌گوید: به نظر من قصه‌گویی هنر روایت شفاهی است، روایتی که با مخاطب شده است، یعنی مخاطب در روایت قصه به نوعی شریک می‌شود. قصه‌گویان کتابخانه‌ای معمولاً برای اجرای قصه‌گویی بر منابع منتشر شده متکی‌اند .
در تعریف الین‌گرین از قصه‌گویی، قصه‌گو لغات چاپ شده در کتاب‌ها را می‌گیرد و پس از بازآفرینی ادبی، به آنها زندگی می‌بخشد. (world Book Encyclopedia, 1976)
فولکلورشناسان (متخصصان فرهنگ عامه) این تعریف را نمی‌پذیرند، زیرا از نظر آنها، قصه‌گوها کسانی‌اند که قصه‌هایشان را به صورت شفاهی یاد گرفته‌اند ، یعنی توجهی به متون چاپی ندارند.
آن پلووسکی که سال‌های متمادی از عمر خود را صرف قصه‌گویی برای کودکان کرده است، کوشید تا تعریفی ارایه دهد که هم برای کتاب‌داران و هم برای فولکلورشناسان پذیرفتنی باشد. بنابراین او چنین تعریفی از قصه‌گویی ارایه داد:
قصه‌گویی، هنر و یا حرفه‌ی روایت داستان‌ها به صورت نظم یا نثر است. این قصه را باید فردی در مقابل یک شنونده اجرا کند. قصه‌ها را می‌توان به صورت گفت و گو، ترانه، آواز با موسیقی یا بدون موسیقی با تصویر و سایر وسایل ارایه داد. از این دیدگاه قصه‌گویی ممکن است از منابع شفاهی، چاپی و یا ضبط مکانیکی آموخته شود، و یکی از هدف‌های آن حتماً باید سرگرمی باشد.
این تعریف جامع نیازهای ما را درباره‌ی تعریف قصه‌گویی برطرف می‌کند. تعریف داریل بلینگهام (9) قصه‌گوی استرالیایی از قصه‌گویی چنین است: «من فکر می‌کنم هر کسی تعریفی شخصی از قصه‌گویی دارد، اما تعریفی که من از قصه‌گویی می‌پسندم این است: قصه‌گویی، عمل گفتن یک قصه با صدا یا زبان نشانه به روشن سرگرم کننده، مؤثر، برانگیزاننده‌ی احساسات و یا نمایشی است.»
باری مک ویلیام (9) در مقاله‌ی قصه‌گوی و رسانه چنین تعریفی از قصه‌گویی ارایه می‌دهد: «قصه‌گویی ذاتاً هنری است که از تلفظ صوتی، حرکات فیزیکی و تغییر قیافه برای آشکار کردن عناصر قصه و شرح داستان برای مخاطبان زنده‌اش استفاده می‌کند. جنبه‌ی منحصر به فرد قصه‌گویی تکیه‌ی آن بر مخاطبان برای توسعه‌ی تصورات دیداریِ مشخص و مأموریت دادن به شنوندگان خود برای کامل کردن و بازآفرینی داستان است». (18)
این مقاله ضمن تقطیع قصه‌گویی به دو بخش قصه و گفتن، در تعریف هر یک می‌نویسد: بیشتر لغت‌نامه‌ها، داستان را روایت یک حادثه یا حوادث واقعی یا خیالی و قصه گفتن را رو در رویی فرد با فرد با هدف بیان شفاهی و نمایش فیزیکی یک داستان دانسته‌اند. قصه گفتن مستلزم تماس گوینده و شنونده است. نقش گوینده در این فرایند تدارک دیدن و عرضه کردن زبان بایسته، تلفظ صوتی حرکات مؤثر و ارتباط مؤثر برای گفتن یک داستان است.» (12)
باری مک ویلیامز در نهایت از تعریف قصه‌گویی چنین نتیجه می‌گیرد:
«1- قصه‌گویی شکل و ترکیبی نمایشی است که تأثیری دو طرفه دارد. (یعنی قصه‌گو بر مخاطب و مخاطب بر قصه‌گو تأثیر می‌گذارد. )
2- قصه‌گویی دارای فرایند بازآفرینی است.
3- قصه‌گویی در ذات خود، هنری شخصی، تفسیری و از هنرهای منحصربه فرد انسانی است.
4- قصه‌گویی واسطه‌ای است برای سهیم شدن، تفسیر کردن وارایه‌ی مضمون و معانی یک داستان برای شنونده.
در مجموع، قصه‌گویی سه عنصر اصلی قصه‌گو، مخاطب یا مخاطبان و قصه را به همراه دارد و یکی از اصلی‌ترین هدف‌های آن سرگرمی است.» (13)

پی‌نوشت‌ها:

1. پلووسکی، آن: دنیای قصه‌گویی، ترجمه‌ی ابراهیم اقلیدی، ج دوم، سروش، تهران، 1369، ص 23.
2. Bev"s, Gifs: storytelling Media,

منبع مقاله :
حنیف، محمد؛ (1389)، قصه‌گویی در رادیو و تلویزیون، تهران: انتشارات صدا و سیما، چاپ دوم